PDF نسخه کامل مجله
سه‌شنبه ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - April 23 2024
کد خبر: ۳۳۰۱۱
تاریخ انتشار: ۰۴ آذر ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۸
از نان و ماست مدیران «قرمابی»... تا گل به خودی والیبال بانوان!

(شهر فرنگ)


اشارهای از سر یک بغض...

این روزها خندیدن «جرم» است، خنده که هیچ، حتی یک لبخند و یک تبسم هم خطا است! دلیلش نیز «پرواضح» است؛ وقتی هزاران خانه از سر «بیمهری طبیعت» ویرانه میشود و هزاران خانواده به سوگ مینشینند و هشتاد میلیون ایرانی «دلشکسته» میشوند، بخواهی نیز نمیتوانی جز با بغض و اشک، همدم شوی!

در زمان بروز «مصیبتی چنین کبیر»، ما- یعنی جماعت طنزنویس مطبوعات- دچار «مصیبتی صغیر» میشویم، یعنی نه میتوانی به خوانندگان «شهر فرنگ»ات بدقول شوی، و نه قلمت توان «طنازی» دارد! پس اگر حس کردید و درست هم حس کردهاید که غلظت طنز «شهر فرنگ» شماره قبل و حتی این شماره «اندک» است و بارش را بیشتر بر دوش «انتقاد» گذاشته، لازم نیست این حقیر را ببخشید، چرا که میدانم درکم میکنید...، دلم را درک میکنید و بغضم را درک میکنید!

باشد که هیچگاه دل این ملت غمگین نباشد تا قلم این حقیر همیشه برای یک «ملت شاد» طنازی کند؛ انشاءالله...

میتوان در والیبال هم گل به خودی زد!

در دوران تحصیل و زمانی که به دبیرستان میرفتم، یک ناظم داشتیم که حال بعضی از شاگردان مدرسه را بدجور میگرفت، اما هیچوقت حال مرا نمیگرفت! لابد فکر میکنید چون خیلی «پسر خوب و بچهای درسخوان» بودم حالم را نمیگرفت؟ اما سخت در اشتباهید! چرا که این ناظم خدابیامرزمان که نامش «آقای مظاهری»بود، اتفاقا به این دلیل من «شهر فرنگ»نویس را اذیت نمیکرد، که هیچوقت شاگرد اول و شاگرد نمونه نبودم!

حتما دارید میخندید و فکر میکنید جوک میگویم؟ اما باز هم در اشتباه هستید؛ پس بقیه ماجرا را بخوانید!

این ناظم گرامی و عزیز ما، روش کارش این بود که هر سال یکی، دو ماه که از اول مهر میگذشت، ابتدا با کلیه دبیران جلسه میگذاشت و پس از اینکه وضعیت تحصیلی شاگردان هر کلاسی را جویا میشد، دو دسته را از بقیه متمایز و جدا میکرد؛ دسته اول کسانی بودند که با توضیحات معلمین مدرسه، میفهمید آنها فقط دنبال گرفتن نمره 10 و قبول نشدن و رفتن به کلاس بالاتر هستند. لذا با این جماعت کاری نداشت و اعتقادش هم این بود که؛ اینها را بکشی هم نمرهای بالاتر از 10 و حداکثر 12 نخواهند گرفت که چون من هم جزو گروه اول بودم، ناظم عزیزمان خیلی دوستم داشت!!!

و اما گفتم جناب ناظم دو دسته را متمایز میساخت؛ گروه دوم کسانی بودند که او با آنچه دبیران گفته بودند، میفهمید که اینها شاگردان آیندهداری هستند و با اینکه فقط سر کلاس به درس گوش میدهند، همیشه نمراتشان بین 15 تا 17 متغیر است، آقای مظاهری هم که آیندهنگر بود و میدانست این «جماعت دوم» اگر کمی بیشتر تلاش کنند نه تنها به نمره 20 میرسند، بلکه جزو «شاگردان ممتاز منطقه» هم میشوند، برای اینکه هم آنها موفق شوند و هم افتخاری نصیب دبیرستان شود، مدام حالشان را میگرفت و گاهی اوقات از کلاس هم اخراجشان میکرد و میگفت «هر وقت مطمئن شدی نمرهات 20 میشود برگرد سر کلاس تا تشویقت کنم»! و این کار را هم میکرد، یعنی وقتی شاگردان «متوسط» تبدیل میشدند به «شاگردان نمونه استان» جشنی برایشان در مدرسه راه میانداخت و هدایایی ارزشمند به آنها میداد و حسابی هم تحویلشان میگرفت!

و اما علت اینکه این خاطره یادم آمد، رفتار برخی از مدیران تشکیلات والیبال بانوان کشور، با بعضی از «بازیکنان تیم ملی بانوان ایران»است که کمی شبیه به رفتار ناظم قدیمی ماست! قضیه از این قرار است که چند ماه قبل هنگام تشکیل تیم ملی بانوان کشور، مسئولین «تیم ملی والیبال بانوان» شب خوابیدند و صبح که بیدار شدند، «جوانگرایی» به سرشان زد و در اولین اقدام هم دو تا از بهترین والیبالیستهای تیم ملی بانوان را به جرم اینکه «دیگر جوان نیستند» از تیم ملی کنار گذاشته و عذرشان را خواستند.

این دو بانوی والیبالیست، یعنی «مائده برهانی و زینب گیوه» هم حرفی نزدند و رفتند سر تمرینات تیم باشگاهیشان، حالا فکر میکنید تیم باشگاهیشان کجا بود؟ عرض میکنم خدمتتان؛ «زینب و مائده» در یکی از باشگاههای والیبال بانوان لیگ بلغارستان- البته با حجاب اسلامی- مشغول بازی بودند! یعنی مسئولین آن باشگاه بلغاری [که حتما میدانید والیبال کشورشان جزو بهترینهای دنیای والیبال بانوان هستند] سواد و علم والیبالشان، از مسئولین والیبال بانوان کشور ما کمتر بود!

ماجرا هنوز تمام نشده، چرا که دو ماه بعد یکی از تیمهای باشگاهی شرق آسیا به سراغ همین دو بانوی والیبالیست آمد و با آنها قرارداد بست و در پایان همان مسابقات، مائده برهانی به عنوان بهترین آبشارزن انتخاب شد، «زینب گیوه» هم عنوان بهترین دریافتکننده را به دست آورد.

بد نیست این را هم بدانید که بعد از کنار گذاشته شدن «زینب و مائده» از تیم ملی بانوان، تیم ملی والیبال بانوان ایران در مسابقات جهانی، با چهار شکست پیاپی در چهار بازی، صاحب عنوان پرافتخار «آخر» شد!

حالا شما پیدا کنید پرتقالفروش را؟! ای کاش مدیران ورزش کشور ما باور میکردند که گاهی اوقات گفتن «اشتباه کردیم» عزت و معرفت آدمها را نشان میدهد!

هیچ طلبکاری نداریم جز شهرام و بهرام و کمال و جمال...

همین دو هفته قبل بود که نشریات و رسانهها و در و دیوار و آسمان و زمین، این مژده را به مردم دادند که وزارت ورزش یک نگرانی بزرگ را برای فوتبالدوستان ایرانی از بین برده و اعلام کرده؛ «وزارت ورزش تمامی بدهیهای استقلال و پرسپولیس را پرداخت میکند، تا این دو تیم بزرگ بتوانند در «لیگ قهرمانی آسیا» حضور پیدا کرده و دل هوادارانشان را شاد کنند!

همان موقع هم این شهر فرنگنویس گردن شکسته! که به قول بعضیها «فقط سیاهنویسی میکند»! حسابی «غرولند» کردم و نوشتم؛ «به چه حسابی به خاطر بیلیاقتی مدیران این دو باشگاه و اینکه برای «یک سال توپبازی» چند تا شازده! به آنها سالی یکی، دو میلیارد پرداخت شده، باید از جیب مردم که همان «بیتالمال» باشد خرج کنید؟!

راستش را بخواهید بعد از چاپ آن مطلب، چند تایی از خوانندگان عزیز- از بقال محلهمان گرفته تا صاحبخانه- حسابی با بنده احوالپرسی کردند و گفتند: «ای سیاهنمای سیهرو! چرا کمر به نابود کردن پرسپولیس و آبی گرفتهای ای بیخرد کله هندوانهای!»

بنده هم از آنجایی که از قدیمالایام جزو اقوام «پسر شجاع» بودم! لذا خیلی سریع جا زدم و برای اینکه بقال محله شیر را گرانتر حساب نکند و «صاحبخانه» هم سر سال اجاره را دو برابر نکند! دیگر پی این موضوع را نگرفتم و گفتم؛کار خوبی میکنند، اصلا حق دارند این یارانه خیلی پرارزش ما را هم حذف کنند و آن را به شازدههای قلیانی بدهند؛ مخصوصا که تازگیها قرار است آهنگ «مبارکباد» را هم به شیوه «سینمایی- فوتبالی» بخوانیم!

علی ایحال؛ ما داشتیم سر قولمان میماندیم، که دیدیم حکایت آن جوک معروف دارد رخ میدهد که «مارادونا را ول کن، غضنفر را بگیرید که به خودمان گل نزند!»

منظورم این است که ما ادامه ندادیم، اما آقایان وزارتخانه ورزش دارند به خودشان گل میزنند!

قضیه از این قرار است که لابد شنیدهاید، که مسئولان وزارت ورزش هفته قبل اعلام کردند «تمام بدهیهای پرسپولیس و استقلال را پرداختیم و دیگر با فیفا مشکلی نداریم!»

اما هنوز این کلام از دهان مبارک مسئولین گرامی خارج نشده و در راه رسیدن به فیفا بود، که فریادهایی از داخل همین مملکت خودمان به گوش رسید که با صدایی رسا میگفتند «خالیبندان از جادوگران فوتبالی بدترند!»

بله، ماجرا از این قرار بود که پس از اینکه اعلام شد «پول همه بدهکاران سرخابی پرداخت شده، فقط در عرض سه روز لااقل ده تا پانزده فوتبالیست پیشکسوت و شاغل، و مربیان سابق و در حال فعالیت اعلام کردند: «چرا خالی میبندید؟ شما هنوز پول ما را پرداخت نکردهاید و مجبوریم به فیفا شکایت کنیم!»

اما از آن جایی که اصولا اهالی سیاست نیز مانند مربیان بزرگ، همچون «مارچلو لیپی- مورینیو- گواردیولا- کروش- فرگوسن» و... همیشه یک «پلن B» در آستین مبارکشان دارند، بلافاصله دست به کار شدند و توسط کسانی که خیلی دلسوز فوتبال ایران هستند! به تعدادی از همین «طلبکاران معترض» تذکر دادند و گفتند: «به نفع خودته که شکایتت را از فیفا پس بگیری!»

حالا باید منتظر بمانیم و ببینیم همه این طلبکاران مانند «امیر قلعهنویی» همچنان به اعتراضشان ادامه میدهند! یا اینکه پرونده بعضی از طلبکاران طوری است که بهتر است ساکت بمانند؟!

بگذارید مدیران «قرمابی» نان و ماستشان را بخورند!

ماجرای «رفتن و نرفتن، ماندن و نماندن» این دو مدیرعامل «قرمابی» هم ظاهرا به این زودیها تمامشدنی نیست!

یک نکته خارج از موضوع؛ خودمانیم، این واژه ترکیبی «قرمابی» چه حالی به خودمان داد؛ این یعنی نبوغ! مدام که نباید از واژههای قدیمی مانند «سرخابی» استفاده کنیم؟مگر چی ما از عقلای فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی کمتر است که واژه نسازیم؟ آن هم یک واژه ترکیبی مانند هلو؛ یعنی «ق-ر- م» را از بخش اول قرمز گرفتیم و «الف-ب-ی» را هم از «آبی» برداشت کردیم تا واژه بامسما و شیرین «قرمابی»را تولید کنیم! تازه کلی هم عدالت به خرج دادیم تا از هر کدام از تیمها فقط «سه حرف» انتخاب کنیم که پس فردا تیفوسیهای دو تیم به جانمان نیفتند و بگویند؛ چرا واژههای آن یکی از ما کمتر است! فقط لطفا این اختراع ما را همین فردا به ثبت برسانید که اگر پسفردا یکی از سارقین ادبی خواست «قرمابی» را به نام خودش ثبت کند، شما خوانندگان شهر فرنگ، با مشت محکم بکوبید در دهانش!

چقدر «نکته»مان طول کشید! چی میگفتیم؟ بله؛ عرض کردم خدمتتان که ماجرای «ماندن یا نماندن» دو خان بزرگ تیمهای «قرمابی» تمامشدنی نیست انگار! یعنی ما را یاد آن سریال باحال «جومونگ» میاندازد که تا بینندگان تلویزیون فکر میکردند این قسمت آخر سریال است و در این قسمت «جومونگ» عزیز، حق برادر ناخلف و بیریختش «تسو» را میگذارد کف دستش و او را روانه جهنم میسازد و بعد هم با «بانو سوسانو» گرامی ازدواج میکند و هفت شبانهروز جشن عروسی برگزار میکنند! ناگهان «کارگردان» سریال یک ماجرای جدید رو میکرد و دوباره ده قسمت به سریال اضافه میکرد و سر دهمین قسمت هم دوباره همین آش بود و همین کاسه! حالا شده حکایت مدیران «قرمابی»!که باعث شده کارگردان جومونگ روسفید شود!

مثل همین هفته گذشته که ناگهان «جناب مهندس دکتر طاهری» هوس کردند استعفا بدهند؛ و البته علت استعفای ایشان هیچ ارتباطی به ماجراهای سهگانه و شیرین «ریزه اسپور- عابر بانک- طارمی» ندارد! ولی از لحظهای که از دهان مبارک «جناب مهندس دکتر» واژه استعفا تراوید! تا همین لحظه- یعنی سه روز قبل از چاپ کیهان ورزشی- ما و شما شونصد تا مصاحبه، از زبان «هوار نفر»! شنیدهایم؛ یکی میگوید «طاهری به دلیل قانون منع مسئولیت بازنشستگان استعفا داده است» اما دو ساعت بعد یکی دیگر فشار خون مصاحبهاش بالا میرود و میگوید: «نخیر، مشکل طاهری چند ماه قبل حل شد و دلیل استعفایش چیزی دیگری است» هنوز این مصاحبه چاپ نشده که نفر سوم از راه میرسد و میگوید: «چه دوغی؟ چه کشکی؟ کی گفته آقای طاهری استعفا داده؟ ایشان برمیگردد و محکمتر از قبل به مسئولیتش ادامه میدهد و همه این حرفها شایعه است!»

از آن سوی قضیه، بعضیها که دلشان نمیخواهد جناب مهندس طاهری از پرسپولیس برود، بلافاصله توپ را به زمین رقیب دیرینه میاندازند و میگویند: «واسه استقلال «مادر» هستید، واسه ما زنبابا؟ مگه مدیرعامل پرافتخار استقلال «جناب افتخاری» بازنشسته نیست؟ چرا ایشان باید بماند و مدیرعامل ما برود؟»

اما از آن جایی که «جناب افتخاری پرافتخار» به شدت میان هواداران «استقلال» طرفدار دارد- و علت مدیرعامل شدنش هیچ ربطی به رئیس دفترهای بعضیها ندارد- لذا و در یک «طرفهالعین» یکی از سینهچاکان مرد پرافتخار آبیها شروع به مصاحبه میکند و میگوید: «بیخودی اینقدر جوسازی نکنید، چون جناب افتخاری شامل «قانون بازنشستگان شاغل» نمیشود، علتش هم این است که ایشان سابقه ایثارگری دارند!

بله، همان طور که عرض کردم؛ من و شما باید مانند بینندگان «سریال جومونگ» حالا حالاها منتظر بمانیم و ببینیم بالاخره چه زمانی جناب «جومونگ و بانو سوسانو» به وصال همدیگر خواهند رسید!

در خاتمه، بنده هم میخواهم از حق قانونی خودم استفاده کرده و در مورد بدخواهان این «مدیران قرمابی» نظرم را عوض کنم! من نمیدانم این مخالفان و منتقدان این دو مدیر خیلی محبوب و دوستداشتنی، چی از جان این طفلکیها میخواهند؟ دو تا مدیر دارید مانند باقلوا؛ نه در تیم این یکی برای یک بازیکن «شش تا شناسنامه» درست میکنند، نه در تیم آن یکی کلاهبرداری مالی اتفاق میافتد؟ چرا این مدیران کاربلد و دلسوز را اینقدر اذیت میکنید؟ بروید دنبال کار خودتان و بگذارید این دو تا طفلکی نان و ماست خود را بخورند!!!

* محسن اکبرزاده

نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدید ها
آخرین اخبار