PDF نسخه کامل مجله
سه‌شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - April 16 2024
کد خبر: ۳۱۴۹۶
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۲۱
حبیب زرین نام، مدافعی که به مهاجمان اجازه عبور نمی داد
5 اردیبهشت 94، فرصت اجازه داد که با او در غبار زمان گپ و گفت داشته باشیم. در دوران بازیگری نمیخواست به هر قیمتی تن به هر کاری بدهد تا فیکس تیم ملی شود و از طرفی نامش برسر زبانها بیفتد یا تصاویرش مرتب در صفحات اول کیهان ورزشی و دنیای ورزش به چاپ برسد. آسیبدیدگی چشم، از دست دادن بهترین دوست، آن حادثه تلخ رستوران سنتی تجریش، فوت والدین و... خاطرات تلخ حبیب زریننام محسوب میشدند اما او در پایان آن مصاحبه تلفنی، با آرامش خاطر گفت خدا را شکر که سالم زندگی کردم تا امروز هم بتوانم مثل دوران جوانی، با دوستان قدیمی همچنان پا به توپ شوم و این یکی از خاطرات شیرین وی به حساب میآمد. ضمن آنکه با تمام وجود به تنها دختر و پسرش و همچنین به تنها نوهاش عشق میورزید و دیدن این عزیزان نیز برای او در کنار فوتبال بیاندازه لذتبخش بود. حبیب زریننام، در قلب دفاع، سختکوش و غیرقابل نفوذ بود، با آن قد و قواره درشت و مهمتر از همه با آن روح جنگندگی که داشت، به هیچ مهاجمی در زمین و هوا اجازه خودنمایی نمیداد و با این همه صحبتها، او روح لطیفی هم داشت. «حبیب» پس از 61 سال عمر، هفته پیش بدرود حیات گفت و نهال شاداب زندگانی او همراه همه آرزوهای انسانیش پژمرد، به دیار خاموشی رفت، آنجا که از دوروییها، بیایمانیها و پیمانشکنیها دیگر اثری نیست. متن مصاحبه با مرحوم زریننام که اردیبهشت ماه 94 انجام شد، در پی می آید:

محله زندگی

* متولد 1330 (در اصل 1334) دروازه دولابی هستم، کوچه آبشور یا همان چهارصددستگاه. از هرکس این آدرس را بپرسید به طور حتم میگوید محله فوتبالیستها...! یکی از مکانهایی بود که فوتبالیستهای زیادی از دل آن ظهور کردند. مجید ما (عموی من کاپیتن دارایی)، نوریان، عرب، امینیخواه وفاخواه، حبیبی، نادر لطیفی و خیلی از بچهها که نامشان را به یاد ندارم جملگی از چهارصددستگاه بودند.

پدر و مادر

* وقتی در اسپانیا بودم، 8 سال پیش پدرم را از دست دادم. مادرم نیز 3 سال پیش به رحمت خدا پیوست. خدا روحشان را شاد کند برای من و خواهرم و خانوادهام خیلی زحمت کشیدند. زحمات پدر و مادر هرگز فراموش نمیشود آنها میوه کمیاب زندگی هستند.

همسر و فرزندان

* نکته جالب اینکه ما از ریشه، همیشه یک پسر و یک دختر بودیم. خودم نیز یک پسر گل دارم و یک دختر نازنین. پسرم، حامد، لیسانس است و رئیس دفتر یک شرکت در ایرانخودرو بود که ازدواج کرد و صاحب یک فرزند به نام بردیا شد و با نوه گلم و همسر نازنینش سحر خانم به اسپانیا رفته است.دخترم، تینا خانم، مجرد است، فوق دیپلم گرافیک، مدیر فروشگاه عطر و ادکلن. برای همسر گرانقدرم فرشته خانم که خانهدار است و برای من و فرزندان خیلی زحمت کشیده یک دنیا آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون دارم.

دوران نوجوانی

* همهفن حریف بودم، در دبستان و دبیرستان، قهرمانیهای زیادی را در همه ورزشها تجربه کردم. در بسکتبال، دوومیدانی، پینگپنگ، والیبال، کشتی و فوتبال تخصص داشتم. توپ پلاستیکی هم همیشه با من بود. بعد از بازیهای آموزشگاهی که همیشه اول میشدیم مجید ما (عمو)، هولم داد به سمت فوتبال، چون خودش فوتبالی بود دوست نداشت من جذب دیگر ورزشها شوم.

اولین باشگاه

* 13 ساله بودم رفتم تیم نادر. جواد رمزی، رضا سینکی، جهانگیر فتاحی، مهدی مناجاتی و... در این تیم عضویت داشتند. دو سال بعد خدا بیامرز ناصرخان حجازی از تیم تمدن به تیم نادر پیوست.

پروازها و عکسالعملهای خوبی داشت و متعاقب آن بود که من و او (ناصر) به تیم ملی جوانان ایران دعوت شدیم. آن زمان رایکوف مربی بود. از اینجا بود که فوتبال را جدی گرفتم. اگر تیم نادر در شیر یا خط به آرارات نمیباخت و وارد لیگ دسته اول میشد، شاید در این تیم میماندم اما حاج نصرالله پیشنهاد داد که بروم به تیم برق. برقیها آن سال رفته بودند داکا، چهار سال در این تیم توپ زدم اما ناگهان از آتشنشانی سردرآوردم، در این سالها از استقلال و پرسپولیس هم پیشنهاد بازی داشتم.

پس از حضور در تیمهای شهربانی و پاس، وضعیت را سبک و سنگین کردم و چون پدر و اقوام همه بانکی بودند، بنده نیز بانک ملی را برگزیدم، چون هم 40 هزار تومان به من پول میداد و هم اینکه با وام 700 هزار تومانی میتوانستم صاحب خانه شوم.

بانک ملی

* زمانی که در تیم پاس و شهربانی توپ میزدم، مرحوم اسداللهی دائما به من میگفت حق نداری به تیم دیگری بروی، ولی تشویق خانواده برای پیوستن به بانک ملی کار خود را کرد. شاید باورتان نشود، طی 6 دوره بازی در جام تختجمشید من فقط در دو بازی به میدان نرفتم. بعد از حسین کازرانی که توپچی پاس بود در همه دیدارهای جام تختجمشید بازی کرد، من نفر دوم هستم. در بانک ملی با 267 نفر همبازی بودم، نشان کاپیتنی را سالیان سال بر بازو بستم. با بانک ملی به هیچ مقامی نرسیدیم ولی تیم باوجودی بود. به لحاظ اخلاقی و مدیریت مقامدار بودیم. پایگاه جوانان جنوب شهر تهران لقب گرفت. باور کن این تیم به خیلی از جوانان جنوب شهر کمک کرد تا معتاد نشوند. الان دیگر، بانک ملی وجود ندارد تا سرپناه بچههای جنوب شهر باشد. سال 64 از فوتبال بازنشسته شدم ولی هنوز مثل دوران جوانی توپ میزنم و از آن لذت میبرم.

جام تختجمشید

* در هر 6 دوره آن عضو بانک ملی بودم در ششمین دوره که به سال 1357 برمیگردد، ما با ملوان در انزلی بازی داشتیم. 17 شهریور اوج درگیریهای خیابانی و تظاهرات بود. بلندگوی ورزشگاه انزلی نیز لحظه به لحظه اخبار درگیریها را پخش میکرد. در نیمه اول 1-صفر ملوان را بردیم، ولی در نیمه دوم اخبار رادیو حواسمان را پرت کرد و باعث شد تا در عرض 20 دقیقه 4 گل دریافت کنیم و در 20 دقیقه آخر هم بازی تعطیل شد، چون از طرف دولت حکومت نظامی اعلام شده بود.سایر بازیها در شهرهای دیگر هم با این مشکل مواجه شدند. جام تختجمشید، دیگر تکرار نمیشود چون جلوه خاصی داشت. کسی جرأت تعویض باشگاه را نداشت پیراهن تیم برای فوتبالیست با ارزش بود. برای پول بازی نمیکردیم بلکه سرمان را جلوی توپ میگذاشتیم.بازیها هم به طور منظم و مرتب برگزار میشد و از دل این بازیها، تیم ملی انتخاب میشد.

تیم ملی

ما یک تیم ملی نداشتیم، چون کسی جرات خط زدن نام بازیکن خوب را نداشت. همه در یک سطح بودند. البته نورچشمیها در تیم «الف» بودند و بقیه در تیم «ب» توپ میزدند. آن زمان، تاج توسط خسروانی، پاس توسط صادقی و اسداللهی و پرسپولیس توسط «عبده» حمایت میشدند و مشخص بود که هرکس در این سه تیم توپ میزد باید در تیم ملی «الف» بازی میکرد. برای جامجهانی 1978 به تیم ملی دعوت شدم اما در اردوی فرانسه خط خوردم و علی شجاعی به جای من به آرژانتین رفت. نمیخواهم مسایل را باز کنم ولی راضیام به رضای خدا.

حواشی

* «حواشی» هیچوقت از ورزش جدا نمیشود به ویژه فوتبال که مخاطبان زیادی دارد. من بچه «شلوغی» بودم و خیلی راحت مسایل را میگفتم. تن به هر کاری ندادم تا نور چشمیشوم، خوشحالم که به همراه عدهای با صداقت و درستی زندگی کردم. آن زمان نیز حواشی داشتیم، ولی تعصب و عشق به باشگاه حواشی را کمرنگ میکرد. امروز حواشی را با این همه روزنامهها و برنامهها نمیتوان جمع کرد البته دادکان، مصطفوی و امیر عابدینی چون از جنس فوتبال بودند، در دوران مدیریت خود به خوبی از عهده این کار برآمدند. شما امروز به چین و چروک صورت دادکان نگاه کنید. چند سال ریاست در فوتبال او را به این روز انداخت. دادکان به کسی خیانت نکرد و الحمدالله به فوتبال رونق و صفا داد. برای فدراسیون، ساختمان جدید تاسیس کرد و به همه مشکلات میرسید، متاسفانه امروز نمیخواهند کسی از جنس فوتبال، بالای سر فوتبال باشد.

امکانات

* امکانات و لوازم ورزشی ما در آن زمان در حد صفر بود، وقتی به من گفتند برو سرچشمه، کفش استوک چرم لاستیکی بگیر، در پوست خودم نمیگنجیدم. سالها با این کفش بازی کردم. شبها آن را بغل میکردم و میخوابیدم وقتی وارد جام تخت جمشید شدم و کفش تایر گرفتم، مثل اینکه دنیا را به من دادند. یک دست گرمکن میگرفتیم، یکم دنیا لذت میبردیم الان دیگر کمبودی وجود ندارد. چون توی پای هر بازیکن، جدیدترین مدل کفش دنیا دیده میشود. پولهای بیزبان هم میلیاردی تقدیم میشود. پول بیحساب و کتاب، به ورزش و به ویژه فوتبال ضربه سنگینی وارد کرد.

خاطره تلخ

* نمیتوانم به همه آنها اشاره کنم ولی برای من خاطرات تلخ و شیرین بود. مرحوم ایرج امیدوار همبازی و دوست بسیار خوبم در بانک ملی، 25 سال پیش، وقتی ریاست رستوران شبهای کیش را برعهده داشت به دعوت او مثل هر سال با خانواده به کیش رفتم. در یکی از شبها که من نیز در رستوران بودم، بین کارگر و خواننده آن رستوران درگیری لفظی پیش آمد و ایرج نیز برای آرام کردن آنها وارد عمل شد و برای آن که آنها را تنبیه کند یک سیلی به صورت خواننده زد و یک سیلی به صورت کارگر؛ ولی طاقت نیاورد و با این کارش عذاب وجدان گرفت و در بیرون رستوران، کله خود را چندین بار به جعبههای پر از شیشه نوشابه کوبید و 5 دقیقه هم دوام نیاورد سکته قلبی و مغزی کرد و بلافاصله نقش بر زمین شد که تلاش پزشکان برای نجات او بیفایده بود و ایرج امیدوار اینگونه از پیش ما رفت. او در آغوشم جان باخت.با کمک آقای مجدکمال که مسئول تربیتبدنی بهشتزهرا بود و دیگر دوستان، پیکر ایرجخان را به تهران آوردیم و مراسم خاکسپاری برگزار شد.مجدکمال آدم پرتلاش و زحمتکشی بود. ایرج از کمر تا صورت ورم کرده بود و کسی او را نمیشناخت. خیلی انسان با محبت و خوبی بود خدا او را بیامرزد.

...و خاطره دیگر

* با مشکلات زیادی تاکنون دست و پنجه نرم کرده ولی به لطف خدا توانستهام آنها را پشت سر بگذارم. برای امرار معاش، چند سال پیش یک رستوران سنتی در تجریش اجاره و راهاندازی کردم در یکی از شبها که هوا خیلی سرد بود، سه نفر از کارگران جوان تصمیم گرفتند در اتاقی از محوطه رستوران بخوابند، بنابراین گاز را روشن کردند تا سرما نخورند ولی غافل از اینکه، هیچ دریچهای یا هواکشی وجود نداشت تا تهویه هوا انجام شود. گویا صاحب رستوران بالای پشتبام، هواکش را با آجر پوشانده بود تا سرما وارد رستوران نشود اما هر سه نفر، آن شب به دلیل گازگرفتگی جان خود را از دست دادند و من 7 سال درگیر این ماجرا در دادگاه بودم و 30 درصد نیز مقصر معرفی شدم و تاوانش را پس دادم. خدا روحشان را شاد کند و بیامرزد.

* یکی از خاطرههای دیگر من برمیگردد به دورانی که در تیم ملی جوانان عضویت داشتم و در شیراز اردو زده بودیم. بینی من جراحی شده بود و مجبور شدم آن را ببندم و این باعث میشد به خوبی نفس نکشم. شب اول در اوج خستگی به خواب رفتم. ناگهان دیدم هوا روشن شده و صدای مرغ و خروس میآید و تخت من بیرون محوطه خوابگاه است، گویا چون من با خوروپفهای زیاد مانع به خواب رفتن سایر بچهها میشدم آنها تصمیم گرفتند من و تخت خوابم را به بیرون از سالن و داخل حیاط ببرند. یک بار هم در مسجد سلیمان این بلا را سر من آوردند.

زمینهای خاکی

* وقتی از مدرسه تعطیل میشدیم یک ضرب میرفتیم سر زمینهای خاکی، روزهای جمعه 8 تا 10 بازی میکردیم 10 تا 12 یک زمین دیگر بودیم. 1‍2 تا 2 جای دیگر و این ادامه داشت تا 6 بعدازظهر. ناهار هم نان، پنیر و انگور میخوردیم. کفشی داشتیم که زیرش با استوک چرم درست میشد. اصلاً خسته نمیشدیم و آسیبدیدگی نداشتیم، با حسن آقای حبیبی خاطرات زیادی دارم.

تفاوت

* زمینهای خاکی مختص بچههای جنوب شهر و با استعداد بود. برای همین است که اغلب فوتبالیستهای خوب از پایین شهر ظهور کردهاند. اگر عدهای از بازیکنان قدیمی قدر خودشان را میدانستند اکنون نامشان، زبانزد عام و خاص بود.

بهتر از آنها دیگر ظهور نکرد و هرگز هم فراموش نمیشوند. مثل حجازی دیگر نمیآید. همایون سرطلایی، علی پروین، علی جباری، جعفر کاشانی و کسان دیگر، که امروز هنوز به نام و بزرگی آنها اشاره میشود و این نشان میدهد که فوتبال در 30 سال اخیر رونق چندانی نداشت و «ماشینی» شده است. البته تعداد اندکی از بازیکنان در 30 سال اخیر، ستاره شدهاند ولی به گمان من به پای قدیمیها نمیرسند، علی جباری، رو هوا توپ را کنترل میکرد و بلافاصله یکییکی را دریبل میزد و توپ را به تور دروازه میکوبید، آن موقع 18 مدافع وسط هم سطح، 17 هافبک پرقدرت و 20 مهاجم طراز اول داشتیم. الان، نمیتوانیم 4 مدافع، 4 هافبک و 3 مهاجم توانمند شناسایی کنیم.

تیمملی فعلی

* به نظرم کروش به تیمملی فعلی شخصیت داد، بازیکنان خوبی به تیمملی دعوت شدند. باید از او قدردانی شود. مربیان ما متأسفانه حسود هستند و کار خوب او را نادیده میگیرند. شاید نتوانستند نتیجه بگیرند ولی تیمملی ما در دو جام اخیر، با شخصیت بود. عدم نتیجهگیری به عدم حمایت غیرفوتبالیها برمیگردد که در مسند کار هستند. آنها شاید رفیقهای خوبی باشند ولی فوتبالی نیستند و دائماً به این ورزش ضربه میزنند.

تیم رویایی قبل از انقلاب

* ناصر حجازی و منصور رشیدی (دروازهبان)

* پرویز قلیچخانی، جعفر کاشانی، اکبر کارگرجم، ابراهیم آشتیانی، محراب شاهرخی (مدافع)

* حسن مرادی، علی پروین، کارو حقوردیان، علی جباری، ایرج داناییفرد، اکبر افتخاری (هافبک)

* حسن روشن، رضا عادلخانی، غفور جهانی، غلام وفاخواه، همایون بهزادی، حمید شیرزادگان، پرویز دهداری (مهاجم)

تیم رویایی بعد از انقلاب

* عابدزاده، سیدمهدی رحمتی (دروازهبان)

* محمد خاکپور، سیدجلال حسینی، محمد پنجعلی، مجتبی محرمی، جواد زرینچه (دفاع)

* کریم باقری، حمید استیلی، شاهرخ بیانی، خداداد عزیزی، علیرضا منصوریان، جواد نکونام، سیروس قایقران، اشکان دژاگه، مهدی مهدویکیا و علی کریمی (هافبک)

* علی دایی، قوچاننژاد، سردار آزمون (مهاجم)

سردار آینده درخشانی خواهد داشت.

لیگ برتر

* آن زمان (تخت جمشید) همه بازیها هیجان و دیدن داشت و فقط بازی خوب مختص استقلال و پرسپولیس نبود. برای دیدن بازی هما- بانک، ملوان- شهباز یا بازیهای دیگر جمعیت زیادی به ورزشگاه میآمدند . الان از وضع فوتبال متأثر میشوم. همه چیز به حاشیه رفته است. من که خودم فوتبالی هستم رغبت نمیکنم بازیها را از نزدیک تماشا کنم. هرجا میروم کسی مرا نمیشناسد، از فوتبال زده شدهایم. باید جایگاه پیشکسوتان فوتبال در استادیوم حفظ شود. الان همه توی کار همدیگر میگذارند. فوتبال سالم نداریم و این به لیگ برتر ضربه میزند. شما لیگ را موشکافی کنید، به جاهایی میرسید که دردآور است. سکوهای تماشاگران خالی از تماشاگر است، این بلا را چه کسی بر سر فوتبال ما آورده است، مردم از وضع فوتبال ناراضی هستند. اگر فوتبال ما به درستی هدایت شود و مسئولان با مردم رو راست باشند باور کنید 200 هزار نفر برای دیدن هر بازی به ورزشگاه میآیند!

چرا بانک ملی نیست؟

* این سئوال را از کسانی بپرسید که با ایدههای غیر ورزشی و فقط به خاطر خودنمایی، تیشه بر ریشه فوتبال بانک ملی زدهاند. این باشگاه، کارخانه بازیکنسازی و پناهگاه جوانان جنوب شهر بود، این باشگاه امروز میبایست در سراسر کشور چندین شعبه میزد نه اینکه مثل آب خوردن تعطیل شود! شما آمار بازیکنان قدیمی بانک ملی و چند تیم سازنده دیگر را در کشور بگیرید، جملگی سالم و درست زندگی کردهاند و هنوز هم پا به توپ هستند. ما کنار گود ماندهایم، چون سالم زندگی کردیم. سال 50 به بانک ملی آمدم آن زمان، حسن ابراهیمی، عباس رجبیهفرد، صباحی و... در تیم بانک عضویت داشتند.

مصدومیت

* مصدومیت نداشتم ولی در بازی عقاب با بانک ملی، ضربه غلام وفاخواه وقتی از فاصله نزدیک توپ با شدت تمام به صورت و چشمم خورد آن روز، فقط اطراف را میدیدم ولی روبهرو کسی را خوب تشخیص نمیدادم. این درد شدیدتر و کهنهتر شد تا اینکه با هزینه بانک ملی به اسپانیا و آلمان رفتم و الحمدلله با عمل جراحیای که انجام شد اکنون هیچ مشکلی از ناحیه چشم ندارم. خدا را شکر. 4 و 5 سال از درد چشم عذاب زیادی کشیدم.

بعد از بازنشستگی

* من هنوز از فوتبال جدا نشدهام و سرحال و قبراق با بچهها تمرین میکنم. هفتهای سه روز تمرین داریم. بعد از آنکه بانک ملی تعطیل شد، به جمع پیشکسوتان پیوستم. البته مدتی در تعدادی از تیمها بازی کردم و به لرستان، نزد ناصر میرزایی خدابیامرز رفتم. در استیل آذین هم بودم و به عنوان سرپرست و در شغلهای دیگر مسئولیت داشتم. سعی میکنم با اندک درآمدی که دارم به همراه دیگر دوستان به بیماران و بچههای بیسرپرست کمک کنیم. در طول دوران بازیگری با همه شهرستانیها و همبازیها رفیق شدم و الان با اغلب آنها در ارتباط هستم. برای همه این عزیزان و کسانی که در راه خدمت به مردم قدم برمیدارند، آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

ردههای ملی

* در جوانان بازی کردم، به تیمملی بزرگسالان برای جامجهانی 78 دعوت شدم در تیم ارتش با عرب، روشن، حسنآقا (حبیبی)، همایون خان، بچههای ملوان و... همبازی بودم.

سختکوشترین مهاجمان

* برای من مهار مهاجمان مثل آب خوردن بود چون در بازی هوایی کم نمیآوردم ولی جلوی خط آتش تیم ملوان انزلی اغلب کم میآوردم. نیاکانی، اسپندار و غفور از سه جبهه حمله میکردند که مهار آنها مشکل بود نه تنها برای ما، بلکه برای تمامی تیمهای جام تخت جمشید. هافبکهای ملوان نیز مکان ثابتی نداشتند و دائماً محل بازی خود را تغییر میدادند و این برای تیم مقابل زجرآور بود. خودم با کمک دوستان در سالهای اخیر چندین بار در مراسم مرحوم قایقران شرکت کردیم و از قدیمیهای فوتبال ملوان تقدیر و قدردانی به عمل آوردیم.

حرف آخر

برای همه ایرانیان در تمام دنیا آرزوی موفقیت و سلامتی دارم به ویژه برای ورزشکاران.

* کامبیز هوشمند


برچسب ها: حبیب زرین نام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
فرامرز امیدوار
United Kingdom
۰۴:۵۹ - ۱۴۰۲/۰۲/۱۸
0
0
روحت شاد حبیب جان
حبیب بچه خیلی روراست و دوستداشتنی ای بود هممون دوستش داشتیم
من و همه‌ بچه ها دوستش داشتیم برای من و فامیلم مثل فامیل یا برادر بود البته از فامیل هم نزدیکتر و دوستداشتنی تر بود
تمام حرف هاشم از دلش در آمد و ب دل هم مینشینه من خیلی دوستش داشتم و دارم
برای منو فامیلم از فامیل نزدیکتر بود همیشه روحش شاد و یادش همیشه با ماست
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدید ها
آخرین اخبار